این مدتی که نبودم خونه نقلیدیم!
راستی امروز یکی از باحال ترین خاطره هام تو زندگیمو داشتم! نقد کتاب شازده کدو اثر آقای عباس جهانگیریان رو چون نتونسته بود بیاد خودمون نقدیدیم و بعدشم زنگیدیم به خود ایشون! انقده تجربه باحالی بود! یکی از دوستان خوش صدای کانونی سوالا رو ازش می پرسید و اونم جواب می داد! من قیافه ام این شکلی شده بودش مطمئنا: :-O .
راستی من کانون پرورش فکری عضوم اگه نگفته بودم. کتابو هم با بزرگترامون نقدیدیم البته!
در کل بگم خیلی جالب بود که پشت تلفن یکی از بهترین و بزرگترین نویسنده های کشورمون بود و به سوالامون جواب می داد!
قربون تکنولوژی و کله ی آدمیزاد برم و ببوسم من مغزی رو که این ارتباطاتو آفرید؛ حالا چه بل، چه یه ایتالیایی چه هر کسی که موجب پیشرفتش شد! انقده باحال بود! ذوقیدم! یه صدا از توی یه دستگاه کوچیک به سوالامون جواب می داد!
همین الآن یه سوال برام پیش اومد: این شکلک چیه؟ از چیزی بدش اومده یا زبونش چسبیده به فکش یا اینکه یه چی چسبیده به فکش می خواد به اون زبون پیدا کنه؟؟؟!
زندگی ادامه داره؛ چه بخوای، چه نخوای!
حتی اگه تو هم بخوای وایسی یا حالا شاعرونه اش پیاده بشی، اتوبوس یا هر وسیله ی نقلیه ی دیگه ای که سوارش بودی، میره! شاید بخوان برن باغی بهشتی چیزی! چه می دونی! بالاخره که فضولیت باید گل کنه دیگه! تفریح بدون تو که نمیشه، میشه؟!!؟!!!!!! نه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! هیشکی هم اهمیت نمیده چه پیاده شی چه نشی! خب چه کاریه اونا بعدا مسخره ات کنن بگن ما رفتیم تو نیومدی خوش گذشت!
یادت باشه که هر پیچی از خیابون که می رسه یه ماجراجویی جدیده! یه تجربه ی جدید! از بقیه عقب نمون!
"ح.ر"