فراکده

the blog of a forever-living girl

فراکده

the blog of a forever-living girl

بعد از چندماه از خوابگاه

این پست رو دارم از خوابگاه میذارم... خیلی وقت بود نبودم... گفتم یه چی بنویسم محض خالی نبودن تقویم.
خب... ریاضی و فیزیک طبق معمول ...ه.
باقی درسا رو ولی خداروشکر میفهمم
فکر کنم نوشتن از کفم در رفته... بخصوص وبلاگ...شایدم دارم بزرگ میشم...شاید بخاطر اینه که خیلی وقت بود ننوشته بودم
این روزا بدجوری دلم قید همه چی رو زده... و فقط...
این روزا دیگه حتی واسه چشماش شعر هم نمینویسم... خیلی تنبلم درسته... ولی... انگار هیچ چیزی تو دنیا واسم اهمیت نداره... یعنی دلم نمیخاد به هیچ جایی برسم...معروف بشم...کار بزرگی انجام بدم... گاهی وقتا فقط دلم می خاد فیلم ببینم و دنیا رو ولش... این روزا حتی مایکل شین تو مسترز آف ... هم منو به هیجان نمیاره. فکر کنم دارم آدم میشم..
این روزا دلم قید همه ی دنیا رو  زده... هیچچچچچی نمیخاد به غیر از اون..همونی که شاید حتی منو نشناسه

مهم نیست. حتی اگه هیچکس هم منظورم رو نفهمه... نوشتن آدمو درمان میکنه... آدم حالش بهتر میشه...

«آن کس که دیگر خانه ای ندارد در نوشتن خانه می کند.»

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد