-
من هم همین طور.
شنبه 28 فروردین 1395 09:49
واقعا نمی دانم چرا اینقدر دیوانه نیستم که بی خیال نگاه های دیگران شوم... سیگار کشیدن که جرم نیست، تاسف خوردن دیگران را نمی خواهد....واقعا نمی دانم چرا اینقدر دیوانه نیستم که بی خیال سلامت شوم و بروم از مغازه ها سیگاری بخرم و تمام برگه های اسکناس را در دهانم دود کنم که گویی شعرهای بی حاصل من. شاید می ترسم وقتی که...
-
گاهی آدم
سهشنبه 3 آذر 1394 23:59
گاهی آدم دلش می خواهد بمیرد.. فقط بمیرد.. همون جمله ی معروف خودمون: خسسسسته است... خسته.... فقط همین.. شبخوش.
-
حس
چهارشنبه 27 آبان 1394 16:55
و دوباره: « آن کس که دیگر خانه ای ندارد، در نوشتن خانه می کند. » این روزا حال و هوای اولین باری که سریال once upon a time رو دیدم یا حال و هوای موقعی که هری پاتر رو دیدم یا حال و هوای اولین باری که داستان نوشتم بهم دست میده.. همیشه پاییز همینه.. وقت به دنیا اومدن من! دارم فکر میکنم یه ماه دیگه که بعد از دو ماه...
-
بعد از چندماه از خوابگاه
پنجشنبه 7 آبان 1394 23:34
این پست رو دارم از خوابگاه میذارم... خیلی وقت بود نبودم... گفتم یه چی بنویسم محض خالی نبودن تقویم. خب... ریاضی و فیزیک طبق معمول ...ه. باقی درسا رو ولی خداروشکر میفهمم فکر کنم نوشتن از کفم در رفته... بخصوص وبلاگ...شایدم دارم بزرگ میشم...شاید بخاطر اینه که خیلی وقت بود ننوشته بودم این روزا بدجوری دلم قید همه چی رو...
-
نتایج نهایی کنکور!
پنجشنبه 19 شهریور 1394 09:21
یا خدا! باورم نمیشه این بین هیچی تو وبلاگم ننوشتم!!! بالاخره نتایج اومد... نمیدونم باید شاد باشم یا ناراحت...اما میدونم که هر جا که برم، تو هر موقعیتی باید شادی رو با خودم ببرم و از هرچیز کوچیکی لذت ببرم و شادی بیافرینم! من از جنس همان آفریننده ی حقیقی ام! و یه خندوانه ای حقیقی! نتیجه این بود: دانشگاه گیلان..رشته...
-
نتایج اولیه کنکور!
سهشنبه 30 تیر 1394 12:48
بالاخره نتایج اولیه ی کنکور هم اومد! ریاضی 4183 زبان 538 هنر 77 امیدوارم بقیه هم موفق باشن!
-
استراحت مطلق
شنبه 20 تیر 1394 11:31
18 سالگی خیلی مزخرفه! روز تولدت که اصلا انگار نه انگار! هیچ حسی نداری! مثل روزای دیگه است! بعدشم که کنکور داری، همه ازت انتظار دارن بشینی خرخونی کنی. ولی چون همش امتحان داری، بیخیال تست میشی. حوصله درس خوندن هم نداری. بعد از اینکه امتحانات تموم شد، همش منتظری که کنکور بیاد، بعد کنکور باز منتظری که کارنامه بیاد، بعد...
-
بالاخره کنکور هم تمومید!
جمعه 22 خرداد 1394 20:06
بله دیگه! هم ریاضی دادم هم هنر هم زبان انگلیسی تمووووووووووووووووووووم شد!
-
تموم شدن 12 سال تحصیلی
یکشنبه 10 خرداد 1394 17:31
بالاخره تمووووووووووووووووووووم شد! راحت شدم! دارم نفسسسسسسسس میکشم! فعلا بیخی کنکور! یه نفس راحت بکشم! بعد... امروز با دوستان جمع شدیم رفتیم کافی شاپ! یه بستنی زدیم به رگ! خییییییییییییلی خوش گذشت! آخیییییییییییییییییش! راحت شدیم! دیگه مدرسه ی نفرت انگیز تمووووووووووووووووم شد!
-
قرص دلدرد
شنبه 26 اردیبهشت 1394 17:34
سفره ی دلم را باز می کنم تو نمی آیی و من تنهایی قرصی غصه می خورم ح.ر.
-
برخی افرادی که دوستت دارند
چهارشنبه 16 اردیبهشت 1394 16:18
برخی افرادی که دوستت دارند، همواره به دنبال چیزی می گردند که تو بیش از هر چه در تمام هستی ات دوستش داری، همانی که تو را از بقیه متمایز می سازد، چیزی که با آن بگویی این منم و من متفاوت با بقیه ام، همان چیزی که هویت توست، تا آن را نابود کنند. ( آنها از متفاوت بودنمان واهمه دارند؛ چرا که تمام آدم های متفاوت تنهایند. ) و...
-
این روز ها
دوشنبه 31 فروردین 1394 17:30
این روزها درسو گذاشته ام کنار؛ حتی درسای کنکور هنر. این روزا نه تنها حوصله ی درس که حوصله ی هیچ چیز دیگه ای رو هم ندارم. بهاره و هوای خوابآلودش و ذهن من که هر سال این موقع شروع به جوش و خروش میکنه. سرم پر از ایده های جورواجور و قشنگه واسه نوشتن اما دستم تنبل شده. فکر کنم یه مدت ننوشتن باعث شده کورسوی نویسندگیم کم کم...
-
اجبار
شنبه 22 فروردین 1394 20:20
امروز شبکه نمایش بخش فیلم های کلاسیک فیلم اجبار رو نشون داد. کامل نگاه نکردم. ولی به نظرم رسید اسمش برای این پست مناسبه. این روزها امتحان مستمر داریم. پس فردا شیمیه و یه فصلش مونده که نخوندم. بقیه درس نمیخونن یا حتی غیبت میکنن. من اما اگه حس خوندنم نیاد کلافه میشم. فصل بهار فصل جوونه زدن ایده ها. 5 ساله می نویسم. اما...
-
از سر ننوشتن
شنبه 18 بهمن 1393 22:08
من از او می نویسم و او حتی نمی داند من کی ام! خدایا! من دیگه کی ام! ح.ر. - از سر ننوشتن
-
هوای تو
جمعه 17 بهمن 1393 09:14
هوای تو هواییم می کنی وقتی به یادم نمی آید آن چشمانت وقتی به یادت نمی آورم (مشکل تنها حافظه ی جنوبی من است و نپاشیدن مالچ نفتی چشمانت هیچ مشکل نیست) و از گرمای تب ناوجودیت تبخیر می شوم، هواییم می کنی و هیچگاه سرد نمیشوم هواییم می کنی و هیچگاه باران نمی شوم از خود فرو می پاشم و فرو نمی ریزم درد من این است که در شرجی...
-
سو
چهارشنبه 17 دی 1393 20:35
چشمانم آنقدر گردانده شدند تا سوی تو را بیابند و وقتی نیافتند سوی خود را گم کردند دیگر حتی سوی گشتن سوی خود را هم ندارند آهای! هر کس که هستی! نزدیکم بیا! بگذار با دستانم ببینمت نکند سوی من باشی؟؟؟؟ ح.ر.
-
در هم
شنبه 13 دی 1393 20:49
بگذار گم شوم/در دود سیگارت/و گم شوی/در انبوه موهایم/گنگم کن/و گنگت کنم/مات و مبهوت هم شویم/در دود سیگارت خمار/در پیچ و تاب موهایم خمار/بگذار دود سیگارت در موهایم بپیچند/در هم تنیده شویم/آنگاه هیچچیز و هیچکس هیچگاه نتواند ما را از هم جدا کند ح.ر.
-
نوع دیگری از خشکسالی
شنبه 24 آبان 1393 12:22
مثال کویری شده ام ترک خورده و هر چقدر می گریم دلم سیر نمی شود ح.ر.
-
انتظار
یکشنبه 30 شهریور 1393 21:28
میم و نون را معنا می کنی وقتی نمی آیی و من درد انتظار را به چشم می کشم «حلیمه رحیمی»
-
تقدیم به پاییز عزیزم با عشق
یکشنبه 30 شهریور 1393 21:20
به تمامی پالتوهای جهان قسم که تو فصل گرم من هستی مرا چه سرمایی است در آغوش تو وقتی که در برابر سرمای خودندادی ات مرا در آغوش می کشی تا گرم شوم تو با همه ی حرف های مردم گرمی مردم -آنها که از تو دورند- ای آتشدان عزیز چه دانند شعله ی درونت چه گرمایی دارد! «حلیمه رحیمی»
-
لنزور
یکشنبه 23 شهریور 1393 13:21
دوستان، به لنزور بنده هم یه سری بزنید. http://www.lenzor.com/hr96
-
quote
شنبه 11 مرداد 1393 19:09
آدمی خودش را در میان دست نوشته های مکتوبش سانسور می کند. گویی عادت کرده ایم به سرکوب مداوم خواسته ها و تمایلاتمان. نوشتن گویی در این میان تنها دریچه ای است که میتوان خود بودگی را تقویت کرد. آن کس که دیگر خانه ای ندارد در نوشتن خانه می کند. ( تئودور آدرنو )
-
عیدتون مبارک! :)
سهشنبه 7 مرداد 1393 08:33
سلام علیکم! روزه نمازا قبول! عید فطر همگیتون مبارک! این یه هفته آبله مرغان گرفته بودم و هنوزم ادامه داره! هیچی دیگه! گفتم تبریک بگم همین! :)
-
اونچه که میشه دید #1
جمعه 20 تیر 1393 15:47
از پنجره ی خونه مون میشه پرستو ها رو دید؛ بعضیاشون دسته ای دور می زنن و بعضیام پراکنده تو هم تو هم! نزدیکای غروب و افطار هم که میشه انگار به مرز دیوونگی می رسن! حیف گوشیم زوم نمیکنه ! خیلی باحاله! غروب هم که میشه از پنجره میشه خیلی راحت غروب رو دید! نارنجی میشه بعد قرمز میشه! همسایه مون هم یه طوطی با دم قرمز داره! کلا...
-
آفرینش #1
جمعه 6 تیر 1393 10:57
گاهی وقتا فکر می کنم بقیه فکر می کنن بخاطر این آفریده شدم که هر وقت خسته شدن سر من داد بزنن! :)))))))))))))))))))))
-
26 ژوئن یا همون 5 تیر خودمون!
پنجشنبه 5 تیر 1393 19:25
این مدتی که نبودم خونه نقلیدیم! راستی امروز یکی از باحال ترین خاطره هام تو زندگیمو داشتم! نقد کتاب شازده کدو اثر آقای عباس جهانگیریان رو چون نتونسته بود بیاد خودمون نقدیدیم و بعدشم زنگیدیم به خود ایشون! انقده تجربه باحالی بود! یکی از دوستان خوش صدای کانونی سوالا رو ازش می پرسید و اونم جواب می داد! من قیافه ام این شکلی...
-
quote#1
پنجشنبه 5 تیر 1393 19:08
زندگی ادامه داره؛ چه بخوای، چه نخوای! حتی اگه تو هم بخوای وایسی یا حالا شاعرونه اش پیاده بشی، اتوبوس یا هر وسیله ی نقلیه ی دیگه ای که سوارش بودی، میره! شاید بخوان برن باغی بهشتی چیزی! چه می دونی! بالاخره که فضولیت باید گل کنه دیگه! تفریح بدون تو که نمیشه، میشه؟!!؟!!!!!! نه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!...
-
نگرانی
پنجشنبه 5 تیر 1393 18:58
یکی از بهترین مطالبی که تو عمرم خوندم این بود: فقط دو چیز وجود داره که نگرانش باشی: اینکه سالمی یا مریضی. اگر سالم هستی، دیگه چیزی نمونده که نگرانش باشی؛ اما اگه مریضی، فقط دو چیز وجود داره که نگرانش باشی: اینکه دست آخر خوب می شی یا می میری. اگه خوب شدی که دیگه چیزی برای نگرانی باقی نمی مونه؛ اما اگه بمیری، دو چیز...
-
a quote by Ben
چهارشنبه 21 خرداد 1393 19:10
"Dance as though no one is watching you, Love as though you have never been hurt before, Sing as though no one can hear you, Live as though heaven is on earth." Benedict Cumberbatch http://s5.picofile.com/file/8126223676/Ben_1.jpg
-
داستانک خودم #1
چهارشنبه 21 خرداد 1393 11:31
اینم یکی از داستانام. امیدوارم خوشتون بیاد. :) « من تنهایم » از آنچه که بود، از تمامیش، از لابلای میم و نون و تا و یا و ها یش نم سردی بر ترک هایش سایه انداخته بود. تمام آنچه بود که بر تای ترک های تنش تار افکنده بود؛ پرده ی شفاف، محو و تور مانندی به روی حروف روی چهره اش. تمام آنچه بود که روی دیوار ویرانه ی پشت سرش دیده...