فراکده

the blog of a forever-living girl

فراکده

the blog of a forever-living girl

استراحت مطلق

18 سالگی خیلی مزخرفه! روز تولدت که اصلا انگار نه انگار! هیچ حسی نداری! مثل روزای دیگه است! بعدشم که کنکور داری، همه ازت انتظار دارن بشینی خرخونی کنی. ولی چون همش امتحان داری، بیخیال تست میشی. حوصله درس خوندن هم نداری. بعد از اینکه امتحانات تموم شد، همش منتظری که کنکور بیاد، بعد کنکور باز منتظری که کارنامه بیاد، بعد کارنامه منتظر انتخاب رشته ای، بعد از اون هم همش منتظری که  جوابا بیاد بری دانشگاه!

قبل از تابستون همش منتظر تابستونی که بیاد و یه سه ماه تو کل زندگیت بری دنبال چیزی که دوست داری، که اون هم... همش رو با خواب و فیلم دیدن و آهنگ و تلویزیون میگذرونی! همش دوست داری تو استراحت مطلق باشی!

وای که چقدر خسسسسسسسسسسسسسسسته ایم!

بالاخره کنکور هم تمومید!

بله دیگه!

هم ریاضی دادم

هم هنر

هم زبان انگلیسی

تمووووووووووووووووووووم شد!

تموم شدن 12 سال تحصیلی

بالاخره تمووووووووووووووووووووم شد!

راحت شدم!

دارم نفسسسسسسسس میکشم!

فعلا بیخی کنکور!

یه نفس راحت بکشم!

بعد...

امروز با دوستان جمع شدیم رفتیم کافی شاپ! یه بستنی زدیم به رگ!

خییییییییییییلی خوش گذشت!

آخیییییییییییییییییش! راحت شدیم!

دیگه مدرسه ی نفرت انگیز تمووووووووووووووووم شد!

قرص دلدرد

سفره ی دلم را باز می کنم
تو نمی آیی
و من
تنهایی قرصی غصه می خورم

ح.ر.

برخی افرادی که دوستت دارند

برخی افرادی که دوستت دارند، همواره به دنبال چیزی می گردند که تو بیش از هر چه در تمام هستی ات دوستش داری، همانی که تو را از بقیه متمایز می سازد، چیزی که با آن بگویی این منم و من متفاوت با بقیه ام، همان چیزی که هویت توست،  تا آن را نابود کنند. ( آنها از متفاوت بودنمان واهمه دارند؛ چرا که تمام آدم های متفاوت تنهایند. ) و آنگاه می گویند ما بهترین ها را برایت می خواهیم.
مسئله این است: من خودم را می خواهم نه کس دیگری را.

ح.ر.

این روز ها

این روزها درسو گذاشته ام کنار؛ حتی درسای کنکور هنر. این روزا نه تنها حوصله ی درس که حوصله ی هیچ چیز دیگه ای رو هم ندارم. بهاره و هوای خوابآلودش و ذهن من که هر سال این موقع شروع به جوش و خروش میکنه. سرم پر از ایده های جورواجور و قشنگه واسه نوشتن اما دستم تنبل شده. فکر کنم یه مدت ننوشتن باعث شده کورسوی نویسندگیم کم کم خاموش بشه.
یه جرقه میخوام که دنیا رو به آتیش بکشم!
مثل ققنوسی شدم که اونقدر تنبل شده که زیر خاکستر خودش مدفونه.
ح.ر.

اجبار

امروز شبکه نمایش بخش فیلم های کلاسیک فیلم اجبار رو نشون داد. کامل نگاه نکردم. ولی به نظرم رسید اسمش برای این پست مناسبه.
این روزها امتحان مستمر داریم.
پس فردا شیمیه و یه فصلش مونده که نخوندم.
بقیه درس نمیخونن یا حتی غیبت میکنن. من اما اگه حس خوندنم نیاد کلافه میشم.
فصل بهار فصل جوونه زدن ایده ها. 5 ساله می نویسم.
اما خیلی وقته که هر چیزی که مینویسم نیمه رهاش میکنم چون احساس می کنم دانش کافی ندارم یا اینکه کلا نمی نویسم چون که می دونم قرار نیست همش بشینم بنویسم و باید پاشم گم شم برم سر درس و مدرسه!
دلم یه جای دور می خواد با یه میز تحریر.
ح.ر.
پ.ن.: اکسترنال هاردم خراب شده! تا درست نشده نمی دونم اگه بتونم درست حسابی درس بخونم!
توش حدود هفتصد هشتصدتا فیلم و حدود 20 تا سریال دارم!