هوای تو
هواییم می کنی
وقتی به یادم نمی آید آن چشمانت
وقتی به یادت نمی آورم
(مشکل تنها حافظه ی جنوبی من است
و نپاشیدن مالچ نفتی چشمانت هیچ مشکل نیست)
و از گرمای تب ناوجودیت
تبخیر می شوم،
هواییم می کنی
و هیچگاه سرد نمیشوم
هواییم می کنی
و هیچگاه باران نمی شوم
از خود فرو می پاشم و
فرو نمی ریزم
درد من این است که در شرجی خود
زنده می مانم
ح.ر.
چشمانم آنقدر گردانده شدند تا سوی تو را بیابند
و وقتی نیافتند
سوی خود را گم کردند
دیگر حتی سوی گشتن سوی خود را هم ندارند
آهای! هر کس که هستی!
نزدیکم بیا!
بگذار با دستانم ببینمت
نکند سوی من باشی؟؟؟؟
ح.ر.
بگذار گم شوم/در دود سیگارت/و گم شوی/در انبوه موهایم/گنگم کن/و گنگت کنم/مات و مبهوت هم شویم/در دود سیگارت خمار/در پیچ و تاب موهایم خمار/بگذار دود سیگارت در موهایم بپیچند/در هم تنیده شویم/آنگاه هیچچیز و هیچکس هیچگاه نتواند ما را از هم جدا کند
ح.ر.
به تمامی پالتوهای جهان قسم
که تو
فصل گرم من هستی
مرا چه سرمایی است
در آغوش تووقتی که در برابر سرمای خودندادی ات
مرا در آغوش می کشی
تا گرم شوم
تو با همه ی حرف های مردم
گرمی
مردم
-آنها که از تو دورند-
ای آتشدان عزیز
چه دانند شعله ی درونت
چه گرمایی دارد!
«حلیمه رحیمی»